ازدواج اجباری
پارت ۱۸
ویو ا.ت
رفتم داخل خونه خیلی بزرگ بود برای دونفر خونه ی خیلی خوشگلی بود با تم بنفش و سیاه عالی شده بود جونگ کوک صدام زد رفتم داخل اتاق انگاری اتاق خواب بود(نه پس چی)جونگ کوک با شلوارک سیاه رو تخت نشسته بود حوصلم سر رفت ولی شروع کردم به نالیدن
ا.ت:جونگ کوک میگم قراره اینجا بمونیم؟
کوک:برای دوروز
ا.ت:بعدش قراره کجا بریم خیابون؟
کوک:من با این عظمت زنمو قراره تو خیابون نگه دارم و قراره بریم پیش مامانم اینا زندگی کنیم
ا.ت:چند نفر اونجان؟
کوک:سه تا عمه هام مامان بابام با خواهرم دوتا دختر عمه پنج تا پسر عمه ولی چهار تاشون زن دارن یکیشون مجرده دوتا بچه کوچولو
ا.ت:این همه ادم تو به خونه یا خوده خدا؟!
کوک:اونجا از قصرم بزرگ تره
ا.ت:اها من برم دوش بگیرم و بخوابم
کوک:نمیتونی(زیر لب)
ا.ت:چیزی گفتی
کوک:نه
رفتم جواهراتم رو در اوردم تور عروس رو دراوردم که این زیپ لعنتی گیر کرد به جونگ کوک گفتم
ا.ت:ام جونگ کوک میشه بیای اینو باز کنی
جونگ کوک اودم نزدیک که زیپ رو باز کنه سرشو گذاشت داخل گردنم و زیپ رو باز کرد (پسرم جنتلمن هم هست)اروم اروم گردنم رو میبوسید و میرفت پایین در که تو یه حرکت جامو عوض کرد و اسیر ل+بام شد (یاخدا باور کنید من مسلمانم نماز میخونم🤣)و لباسم رو دراورد و با یه سو+تین اسفنجی جلوش بودم و اسمات
ویو ا.ت
صبح پاشدم که دیدم جونگ کوک مثل نینی ها خواب بود ولی من من دیگه دختر نبودم جونگ کوک دیشب لحاف رو عوض کرد و دیشب چمدون هارو اماده کرد (یا خدا مگه تو یه شب چند کارو میشه باهم انجام داد اینا اهم اهم کردن حموم کردن چمدون بستن لحاف شستن🤣)جونگ کوک بیدار شد و گفت صبحونه سفارش داده رفتیم صبحونه خوردیم و لباس پوشیدم و رفتیم سوار ماشین شدیم و به سمت خونشون رفتیم نیم ساعت راه بود رسیدیم خونه ی بزرگی بود و همچنین زیبا رفتیم داخل ...........
لایک ده تا اسمات داخل کامنتا😉
ویو ا.ت
رفتم داخل خونه خیلی بزرگ بود برای دونفر خونه ی خیلی خوشگلی بود با تم بنفش و سیاه عالی شده بود جونگ کوک صدام زد رفتم داخل اتاق انگاری اتاق خواب بود(نه پس چی)جونگ کوک با شلوارک سیاه رو تخت نشسته بود حوصلم سر رفت ولی شروع کردم به نالیدن
ا.ت:جونگ کوک میگم قراره اینجا بمونیم؟
کوک:برای دوروز
ا.ت:بعدش قراره کجا بریم خیابون؟
کوک:من با این عظمت زنمو قراره تو خیابون نگه دارم و قراره بریم پیش مامانم اینا زندگی کنیم
ا.ت:چند نفر اونجان؟
کوک:سه تا عمه هام مامان بابام با خواهرم دوتا دختر عمه پنج تا پسر عمه ولی چهار تاشون زن دارن یکیشون مجرده دوتا بچه کوچولو
ا.ت:این همه ادم تو به خونه یا خوده خدا؟!
کوک:اونجا از قصرم بزرگ تره
ا.ت:اها من برم دوش بگیرم و بخوابم
کوک:نمیتونی(زیر لب)
ا.ت:چیزی گفتی
کوک:نه
رفتم جواهراتم رو در اوردم تور عروس رو دراوردم که این زیپ لعنتی گیر کرد به جونگ کوک گفتم
ا.ت:ام جونگ کوک میشه بیای اینو باز کنی
جونگ کوک اودم نزدیک که زیپ رو باز کنه سرشو گذاشت داخل گردنم و زیپ رو باز کرد (پسرم جنتلمن هم هست)اروم اروم گردنم رو میبوسید و میرفت پایین در که تو یه حرکت جامو عوض کرد و اسیر ل+بام شد (یاخدا باور کنید من مسلمانم نماز میخونم🤣)و لباسم رو دراورد و با یه سو+تین اسفنجی جلوش بودم و اسمات
ویو ا.ت
صبح پاشدم که دیدم جونگ کوک مثل نینی ها خواب بود ولی من من دیگه دختر نبودم جونگ کوک دیشب لحاف رو عوض کرد و دیشب چمدون هارو اماده کرد (یا خدا مگه تو یه شب چند کارو میشه باهم انجام داد اینا اهم اهم کردن حموم کردن چمدون بستن لحاف شستن🤣)جونگ کوک بیدار شد و گفت صبحونه سفارش داده رفتیم صبحونه خوردیم و لباس پوشیدم و رفتیم سوار ماشین شدیم و به سمت خونشون رفتیم نیم ساعت راه بود رسیدیم خونه ی بزرگی بود و همچنین زیبا رفتیم داخل ...........
لایک ده تا اسمات داخل کامنتا😉
- ۴.۶k
- ۰۹ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط